۱۳۸۸ شهریور ۲۳, دوشنبه

دل ...! چه می گویی ؟



این صدا برایش غریب است ...
برای اینکه او را نیآزارم ...

شاید این صدا را پایین بیاورم ...
ولی قطعش نخواهم کرد ...

آری قطع نمیشود هرگز ...
چون از دل است ...
مگر دل می میرد ... ؟

هرگز ... نمی میرد ..

گوش این دل فقط صدای دل او را می شنود ...

و حالا که دلش از برای کسی دیگر می خواند ...

دلم او را نمی آزارد ...

او خود می داند دلش بیهوده می خواند ...

ولی دلم او را نمی آزارد ...

دلم او را نمی آزارد ...

دلم او را ...
.
.
.
ای دل زمزمه می کنی ...

نا مفهوم می شنوم ...

کمی بلندتر بگو ...

باز هم که او را می خوانی ... !

بخوان , خواندنت قشنگ است ...

حال که او نمیشنود ... من که هستم ...

بگو ...


88.6.23
ستاره ای کم نور





۳ نظر:

  1. گفتي صدا...ياد صدايش افتادم
    صدايش
    صدايش مرا مي برد تا به دنيايي فراسوي اين هستي
    آري صدايش همه ي دلم را پر كرده انگار
    *
    دلش از براي خودش مي خواند نه كس ديگري
    من خيانت نديدم....من بي مهري ديده ام
    *
    باز بلند بگو : بخوان ...كه صدايت مرا زنده نگه داشته است

    پاسخحذف
  2. نه دلش از برای خودش نمی خواند ...
    از برای کسی دیگر می خواند ...

    خیانت هم نکرده و نخواهد کرد ...
    ولی انقدر صدای دلش بلند است که نجوای دل مرا نمیشنود ...

    او نمی داند و شاید هرگز نداند اینجا دلی از برای او نجوا می کند ...

    دلی از برای او صبح و شب زیر لب نامش را فریاد می کند در سکوت ...

    ای دل تو صدایت کم است ...
    همین خوب است ...
    دوست دارم اینگونه باشد ...
    ادامه بده ... همین خوب است ...
    شاید صدای نجوایت را روزی بشنود ...

    پاسخحذف
  3. سکوت...
    هميشه صدای دلم را در وجود خودم خفه می کنم،
    می ترسم روزی برسد که صدای دلم خفه ام کند.

    پاسخحذف