۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

تو بپر ... من هستم !


پرندگان روی بام ...
پرندگانی که می خورید از خورده نانهایی که برایتان ریخته اند آدمکانی بر روی زمین ...

به کدامین گناه آنها را دم به دم می آزارید ؟
به کدامین گناه بر آنها این چنین می تازید ...

تکه نانی که از دهانشان در آورده اند تا شما بخوریدش در دهانتان است هنوز ...
از گرسنگی سیر شدند تا شما زنده بمانید ...

بالهایشان را به شما هدیه دادند تا پرواز کنید بر فراز آسمان ...
روی زمین زیستند تا شما پرواز کنید ...

به این فکرم که کاش مجرم بودند و محکوم می شدند ...
نفهمیدید تنها به خاطر شما به نزدیکی جرم هم نرفتند !!

اما باز هم نفهمیدید ...
نفهمیدید این آدمکان عادت دارند به این زندگی ...

عادت دارند به غربت... عادت دارند به تنهایی ...
چه تنهایی زیباتر از آنکه به خاطر شما باشد ...





ستاره ای کم نور
88.10.05

۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

خوشبختی را بیرون فیلم تماشا میکنم ...

هنگامیکه از حلقه پرید اشک چشمم ...
هنگامیکه صدایم شعفش را بلعید ...
هنگامیکه گفت ... آنچه را که در راهش از عمر گذر کرده بودم ...
.
.
.
او گفت تکیه ای پیدا کرده ...
.
.
.
ایمان آوردم به خودم ، آنچه را بخواهم می توانم ، روزی گرمایی در گوشم این جمله را زمزمه کرده بود .

انگار قطراتم توانستند بشکافند کوه را ...
من ظرف پر آبم را خالی کردم و رفتم ...
 اما دو ظرف سر پر میتوانند لبریز شوند از هم ...
خوشحالم که این بار بیرون می ایستم و فیلم خوشبختی را تماشا میکنم ...فیلمی از حقیقت ...



ستاره ی کم نور
88.09.27


۱۳۸۸ آذر ۲۵, چهارشنبه

ندانستی هرگاه دستانت از جنس روح بود لذت جسم را خواهی یافت ؟

منتظر بودم که شاید نامم خوانده شود ... شاید به حضورم احتیاج باشد ...
گویا نبود ...
منتظر ماندم تا ببینم بین جسم و روح کدام انتخاب میشود ...
و او ( ....) را خواست ...





انتظار سر آمد ...
من ماندم و تنهایی و سرمایی که گویا خود را از انگشتان روی شیشه پنهان کرده بود ...



ستاره ی کم نور
88.09.25

۱۳۸۸ آذر ۲۳, دوشنبه

گویا نمی توانی دقیقه ای سکوت کنی !!!


پروانه و کفشدوزک و قاصدک امروز به من سر زدند ...
هر کدامشون از پرواز با یاد عشق میگفتند و من به تماشا نشسته بودم ...
در گوششان گفتم ... به همه شان یک چیز را ...
.
.
.
با اینکه نشنیدند من چه در گوششان زمزمه کردم اما به آن چه من میخواستم عمل کردند ...
.
.
.
.
.
من در گوششان تنها سکوت را زمزمه کرده بودم !!



ستاره ای کم نور
88.09.23

۱۳۸۸ آذر ۲۰, جمعه

دروغ و دروغ و دروغ و سکوت ...

ستاره مرده از دروغ ...
ستاره مرده از سکوت ...
چند صباحیست که رفته از دنیای نا اهلان این ستاره ...
اما از برای خوشنودی خواند و ماند و گریست ...
بارانها آتشش را به خاموشی کشاندند ...
حال زمانش رسیده ... اکنون ... همین حالا ...
شیون میکند این تک ستاره که دیگر نوری ندارد ...
می لرزد جهان ، فریادی میگوید مرا دروغ و دروغ و دروغ و سکوت کشت ...
ستاره مرده ... این را بفهم ...
دروغ شنیدم و سکوت گفتم ... خنده بر لب دیدم و پشتش ذهنی دیگر یافتم ...
دیگر در توانم نیست ... نمی خواهم که باشد ...


ستاره کم نور
آذر ماه سال 88

۱۳۸۸ آذر ۱۸, چهارشنبه

به تو ایمان دارم ... فقط تو ... همین !!!

دیر زمانیست توبه کرده ام ...
دیر زمانیست دیگر کافر نیستم ...
دیر زمانیست ایمان آورده ام ...

به اینکه زمین بی خدا نیست اعتقاد دارم ...
یکتاپرست شده ام ...
به خدا ایمان آورده ام ... باورش دارم ...
باورش دارم چون خودش هم خودش را باور دارد ...
ایمان دارمش چون خودش هم به خودش ایمان دارد ...

اطمینان پیدا کردم اگر کاری را بخواهد انجامش میدهد ...
خودش شخصا و مستقیما اینرا به من ثابت کرده ...

یکتا پرست شده ام ... یکتا پرست ...



ستاره ی کم نور
88.09.18