۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

تولد یک عشق


بیست سال پیش کودکی از نطفه ی عشق متولد شد
با دو پای کودکی دوان دوان در کوچه های امید و مهربانی دوید
با دستانی از مهر و محبت کودکی اش را در قلبی عاشق هدیه کرد به زمین
و باز و باز و باز ... دوید و هدیه داد

کودک عشق و صداقت با قلبی سرشار از امید تک تک نمره های زندگی را دشت کرد ... 15 ... شانزده ... 17 ... 18 ... 19 ... و ....
و ... اکنون توانست از استاد نامهربان روزگار در زنگ هندسه ی زیبایی و محبت و عشق و امید ، نمره ی "بیست " بگیرد ...

امروز او خدای مهربانیست ، لایق است ، لایق پرستیده شدن ... نه خداییست که آنرا نمی بینم
خداییست که در همه حال می بینمش ، حسش می کنم ، لمسش می کنم ...

او نشان داد سنگهای خارای خاکی با محبتند که گل می شوند ...
و گل من خود گل بود و گل ماند ...

----------------------------------

* : به چه قسم بخورم که ایمان داری جز عشق ، تو اگر نبودی زندگی جور دیگر بود ... نه برای من ... نه برای ما ... برای دنیا ... قسم به عشق !
* : یک سال دیگر نزدیک شدیم به مرگ ، اما چه مرگی زیباتر است از در آغوش هم مردن ؟
* : بی رحمانه و صادقانه به تو عشق می ورزم ای سراسر لبریز از عشق ...


ستاره ای که نورش از توست
89.03.12