۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

شازده کوچولو ...





عشق ، در آغوش کشیدن ساقه ی گل سرخ بی خارم است
نفس ، لمس شبنمهای گلبرگهایش با لبانم است
ابد ، در دست گرفتن برگهای گل سرخم است
.
.
.
قطره قطره باران جمع میکنم و دریا می سازم از آن ...
گلم را درون گلدان دریاییم میگذارم ... تا بنوشد جرعه ای از عشقی با هورم گرم هم نفسی روی سیاره ی ابدیت ...






ستاره ای کم نور
88.10.29

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

همیشه توی دستات تشنه ی آغوشم ...

جایی که آبی آسمان و آبی دریا در هم می تنند ... در دور دست ... سایه ی کشتی پیداست ...
نزدیکتر مرغانی بر فراز آب پرواز میکنند و گهگاه به دور یکدیگر می چرخند ...
فانوس دریایی خبر از نزدیک شدن غروب  میدهد و همچنان استوار بر اسکله ی سنگی ایستاده ...

اینجا ... درست در اینجا من و تو بر تپه ای از ماسه آرمیده ایم ... در آغوشت کشیده ام ، دور دست زیباست ...
پاهای برهنه از کفشت را به لمس ماسه ها رها کردی و دستان پاکت را به شانه های ماسه ایم مشغول ساخته ای ...
ساحل را می بوییم ...
آرام گرمای نفست بر سرمای گوشم از ترس می گوید ... ترس از ما ، من و تو ...
پاسخم را در نفسهایم که به شماره افتاده اند پنهان میکنم ...
.
نترس ، به دور دستها نگاه کن ، به کشتی ای که روزی من و تو را با خود خواهد برد بنگر ...
.
.
من هم می ترسیدم ، می ترسیدم از روزی که مرگ به سراغم بیاید و آغوش گرممان را باز کند ...
.
.
نترس، نترس ...



ستاره ای کم نور
88.10.18

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

....

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

...   ...  ...
88.10.12