۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

شب بی سحر *** ساقی دلگیر و خسته

من مست شراب عشقم
هوشیاری به من راه ندارد

بیداری از این خوشخیالی
در فکر و دلم جای ندارد

شراب میریزد در تاس دلم ساقی
گویی این هفت خط امشب پایان ندارد

بوییدن این می قبل نوشش
جز مستی این مست دگر راه ندارد

ساقی یک پیک دگر ریز
امشب این دل پرشدنی در کار ندارد


امشب بی صبح است , تا سحر باده مبنوشم زجام ساقی دلگیر و خسته !


*******

به هر سو بنگرم جز غم چهره
ساقی چیزی در این رخسار ندارد

ساقی تو هم باده بنوش از دست مستت
هرچند می دانم غمت پایان ندارد


88.8.5
ستاره ی کم نور

۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

سکوت در هجوم غربت ...


لحظه ی هجوم غربت ...
لحظه ای که خود را در این اعجاز گناهکار خواندی ...
سکوت کردم ...
عذر خواستی ... بارانی شدی ...
لرزیدی ... باریدی ...
لرزیدم ... آغوش گشودم برایت ...
.
.
لرزیدیم ... باریدیم ...
اما هنوز سکوت کردم ...
این سکوت مرا به عمق چاله ای می برد بر سطح نقره ای میعادگاه عاشقان ...
.
.
لحظه ی هجوم غربت ...
می خواستم در آغوشت بگیرم تا فردا ... تا فرداها ...
اما ...
سکوت ... سکوت برای همیشه ...

ستاره ی کم نور
88.8.1

۱۳۸۸ مهر ۲۲, چهارشنبه

راز جدول

یکِ افقی سه حرفی

دو نقطه قافش ماییم ... من و تو
سه نقطه ی شینش ... سکوتی طولانی
کسره اش منم ... به زیر قوس ِ عین چشم تو ...
زیباترین حس پنج نقطه ای
.
.
.
.
.

۱۳۸۸ مهر ۱۶, پنجشنبه

من , کودک زمینی !

پر نور است ...اما خود را کم نور میپندارد ...
خود نمیداند بزرگترین ستاره ی تمام کهکشانهای گیتی است ...
.
.
نمیداند تنها به خاطر آنکه فاصله اش با زمین زیاد شده ....زمینی ها او را کم نور و کوچک میبینند ...
خودش هم باورش شده انگار ...
جالب است که یک کودک از زمین پیدا شده که پر نوری و بزرگیش را با وجود میلیاردها سال نوری فاصله فهمیده ...
اما ستاره هنوز خودش را نیافته !

88.7.16
ستاره ی کم نور

۱۳۸۸ مهر ۱۵, چهارشنبه

بیدار شدن در آغوش


صبح ....
با صدایی خروشان ...
اتاقی از نور ....
تخت خواب ...

خانه ...
دیواری از پنجره ....
رو به دریا ...
سفید ... سفید ...

دو نفر ...
چشمها به آرامی باز ...
تار و روشن همه جا...
مسحور چشمانی خیس از شادی ...

خنکای دل انگیز ملافه ...
آرامش آغوشی گرم ....

خروش طوفانی دریا ...
سفید .... سفید ... برای همیشه ...



88.7.13
ستاره ای کم نور



۱۳۸۸ مهر ۱۱, شنبه

مشت دستت را باز کن تا مشت قلبم باز شود !


من اگر از دلم برایت سخنی نمی گویم فقط برای مکدر نشدن آینه ی جیوه ای قلب توست ....
تو بگو لااقل کلامی تا بدانم با منی ...

اگر مشتت را برایم باز کنی ....
لحظه ای درنگ نمی کنم ...

با فریادی جهان گشا قلبم می تپد برایت ...

و در هر لحظه جمله ای مقدس می تپد :

عاشقتم ....
.
عاشقتم ....
.
عاشقتم ....
.
عاشقتم ....


88.7.3
ستاره ای کم نور