۱۳۸۸ آبان ۵, سه‌شنبه

شب بی سحر *** ساقی دلگیر و خسته

من مست شراب عشقم
هوشیاری به من راه ندارد

بیداری از این خوشخیالی
در فکر و دلم جای ندارد

شراب میریزد در تاس دلم ساقی
گویی این هفت خط امشب پایان ندارد

بوییدن این می قبل نوشش
جز مستی این مست دگر راه ندارد

ساقی یک پیک دگر ریز
امشب این دل پرشدنی در کار ندارد


امشب بی صبح است , تا سحر باده مبنوشم زجام ساقی دلگیر و خسته !


*******

به هر سو بنگرم جز غم چهره
ساقی چیزی در این رخسار ندارد

ساقی تو هم باده بنوش از دست مستت
هرچند می دانم غمت پایان ندارد


88.8.5
ستاره ی کم نور

۲ نظر:

  1. سعید : والا تا اونجایی که من میدونم (می ، شراب ، ساقی) تو شعر معنی عرفانی دارن ولی تو رو چه به عرفان...
    اگه میخوای مست کنی چرا آسمون ریسمون میبافی برو مست کن دیگه شعر گفتن چیه...
    ولی از شعر قشنگیه ...حسودیم شد

    پاسخحذف
  2. سلام، خوبین؟
    من تازه پیداتون کردم:
    اولا وبلاگتون رو تازه پیدا کردم
    دوما این نوشته های زیبا رو حیف بود نمی خوندم و شهید می شدیم:دی می دونید که شهادت نزدیک :دی
    کمی از نوشته هاتون رو خوندم سعی دارم در اولین فرصت باقیش رو هم بخونم البته با اجازه...

    پاسخحذف