۱۳۸۸ آبان ۱۵, جمعه

انتظار ...




قطار ها میآیند و میروند ...
مسافرها سوار میشوند و پیاده ...
انسانها ایستاده اند و نشسته ...

من ...
گوشه ای نشسته ام با دلی در دست ...

نظاره میکنم ریل ها را ...
نظاره میکنم پیاده روها را ...
نظاره میکنم صندلی ها را ...

روی یکی از این ریلها قطاری می آید که مسافری از آن بر پیاده رو قدم میگذارد و می نشیند بر صندلی ...

آن مسافر همه دنیا را دارد ...
.
.
.
جز دل ِ بر دست گرفته ی من ...



ستاره ی کم نور
88.08.15

۵ نظر:

  1. عکس خیلی زیباست و متن از اون زیبا تر
    و ای کاش کسی از قطار پیاده شود که لیاقت دل بر دست گرفته ی تو را داشته باشد
    و ای کاش...

    پاسخحذف
  2. ایستگاه همواره در انتضار قطار...
    اما قطار همیشه در عبور میان ایستگاه هاست...
    ---------------------------------------------
    سلام
    مرسی شما هم همینطور همیشه :دی
    خواهش می کنم نظر لطفتون سربزنی خیلی خوشحال می شم

    پاسخحذف
  3. سعید(دانی):
    آخ...آخ...
    دلم کباب کردی با نوشتت.
    هرکسی منتظر کسی هست...
    من انتظار...و تو انتظار کسی که دل تو را در دست دارد.
    انتظار...انتظار...و باز هم انتظار...

    پاسخحذف
  4. کیان ... نگفته بودی این وبلاگت رو ؟؟ شعرات ... مخصوصا این آخری خیلی قشنگن... لینکت کردم بااجازه !

    پاسخحذف
  5. چه بسیار شادمان از این که من نایستاده ام من ندیدم صندلی را ندیدم پیاده رو را ندیدم ریل دل را
    آری من قطارم با بقچه ای پر ز مسافران پر ز ستاره میروم با سوتی به بلندای عشقِ ندیده

    من خوشحالم که یک ، قطارم
    از دل حرفی جز عشق ندارم

    پاسخحذف