۱۳۸۸ آبان ۱, جمعه

سکوت در هجوم غربت ...


لحظه ی هجوم غربت ...
لحظه ای که خود را در این اعجاز گناهکار خواندی ...
سکوت کردم ...
عذر خواستی ... بارانی شدی ...
لرزیدی ... باریدی ...
لرزیدم ... آغوش گشودم برایت ...
.
.
لرزیدیم ... باریدیم ...
اما هنوز سکوت کردم ...
این سکوت مرا به عمق چاله ای می برد بر سطح نقره ای میعادگاه عاشقان ...
.
.
لحظه ی هجوم غربت ...
می خواستم در آغوشت بگیرم تا فردا ... تا فرداها ...
اما ...
سکوت ... سکوت برای همیشه ...

ستاره ی کم نور
88.8.1

۱ نظر:

  1. معني غريبه را نفهميدم هيچ گاه
    غريبه ها اغوش مي گشايند روزي برايم
    *
    باران مي بارد!
    انگار آسمان گريان نيست
    من پس چرا خيس بارانم امشب؟!
    تو مي داني !؟
    من مي دانم كه مي داني!!!!
    *
    سكوت هاي نخوانده ام را به اوار خواند كسي و در باران چشمانم گذر كرد1
    و من اينك تنهايم با قلبي پر درد
    و تو ! تو كاش مي دانستي من از چه سكوت كرده ام
    *
    فردا ها را تو مي آفريني!
    فرداي من همين لحظه است ! همين الآن
    *
    آه فرداي من لحظه اي است كه جهان خندان است و من نيز ديگر نمي گريم
    *
    بانوي غم
    25 oct

    پاسخحذف