۱۳۸۸ دی ۵, شنبه

تو بپر ... من هستم !


پرندگان روی بام ...
پرندگانی که می خورید از خورده نانهایی که برایتان ریخته اند آدمکانی بر روی زمین ...

به کدامین گناه آنها را دم به دم می آزارید ؟
به کدامین گناه بر آنها این چنین می تازید ...

تکه نانی که از دهانشان در آورده اند تا شما بخوریدش در دهانتان است هنوز ...
از گرسنگی سیر شدند تا شما زنده بمانید ...

بالهایشان را به شما هدیه دادند تا پرواز کنید بر فراز آسمان ...
روی زمین زیستند تا شما پرواز کنید ...

به این فکرم که کاش مجرم بودند و محکوم می شدند ...
نفهمیدید تنها به خاطر شما به نزدیکی جرم هم نرفتند !!

اما باز هم نفهمیدید ...
نفهمیدید این آدمکان عادت دارند به این زندگی ...

عادت دارند به غربت... عادت دارند به تنهایی ...
چه تنهایی زیباتر از آنکه به خاطر شما باشد ...





ستاره ای کم نور
88.10.05

۴ نظر:

  1. کبوتر پیام میاورد از کسی که نمیشناسم ولی کبوتر آشناست. صدای خوشی دارد ولی نمیفهمم چه میخواهد.
    ولی پیامش چه بوی خوشی دارد، میخوانمش ...
    سخنی جز حرف آشنایی نیست
    حرف از دوست داشتن ، حرف از "عشق"
    عشق به کسی که در همین نزدیکیست ولی ما از او فاصله میگیریم از نادانی
    ولی باز پیام میفرستد ... با پرندگانش با گرسنگی با سیری با نشانه هایش ... ولی کجاست چشم بینا ، کجاست گوش شنوا ...

    "چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید"

    پاسخحذف
  2. نان هاي باقي مانده ي سفره را تكه تكه كردم
    خود را شتابان به حياط رساندم تا خرده اي را براي كبوتران بريزم
    اما!
    صد افسوس كه گربه ي پير دلي از عزا در آورده بود.

    پاسخحذف
  3. ما را به نیست می برند
    به آنها برای جمع شدن دورشان ساندیس می دهند
    این است فرق حق و باطل

    پاسخحذف