۱۳۸۸ شهریور ۱۷, سه‌شنبه

زیباترین حس است این حس ...



عشق را عاشق می فهمد !
چه حس زیبایی است اولین لحظات فرود عشق بر قلبت ....
انقدر حس زیبایی است که آرزو می کنی هر ثانیه هر دقیقه هر ساعت هر روز هر ماه هر...
عاشق بشی ....
عاشق ...

مهم اینه که توی این ثانیه ها و دقیقه ها عاشق یک نفر باشی ...
کسی که چشمانش را از تو دریغ نمی کند ...



88.6.17
ستاره ای کم نور

۱۳ نظر:

  1. و ع ش ق را نه تو مي داني و نه من
    عاشق كه شدي دلتنگ مي شوي
    دلتنگ كه بشوي گريه ات ميگيرد
    و وقتي گريستي تازه مي فهمي كه عاشقي
    *
    و اين است شروع دلتنگي ها و گريه هاي شبانه

    پاسخحذف
  2. افتتاحيه با كامنت منه انگار
    كيان جان اميدوارم هميشه بنويسي كه نوشتن بهترين قلم فرسايي دنياست
    ممنونم كه منم توي ستاره هاي آسمونيت جايي دارم
    *
    زيبا مي نويسي و بي آلايش و همين نوشته هاتو زيبا مي كنه

    .
    .
    ستاره اي در آسمان چشمكي زد و آرام آرام به زمين نشست.....
    تازه فهميدم تو آمدي تا در كنار ما باشي

    پاسخحذف
  3. چند صباحی است که دلتنگی و گریه ی شبانه ام شروع شده
    چه کنم با دل تنها ...
    چه کنم با این درد ...

    پاسخحذف
  4. رهايش كن ....بگذار دلتنگي ها دلتنگ شوند براي تو
    بگذار بخوانند نامت را بلند
    بگذار سكوتي شكسته شود
    *
    و همينك انگار مي شكند سكوتي نقره فام در ميان هزاران فرياد
    و اين تنها تسكيني است براي قلبي پر درد

    پاسخحذف
  5. ترس دیوانه ام می کند ....
    ترس مانعم است ....
    می توانم نجوا کنم ؟
    می توانم ؟

    هولم نکن...
    می گویم ....

    د...و...س...ت...ت...
    د....ا...ر...م !

    وای خدا .... !
    چه نجوایی ....
    قلبم دارد از سینه ام بیرون می پرد ....

    حال با این قلب چه کنم ؟

    پاسخحذف
  6. و صداي تپش قلبي بود كه نجوا كنان آرام مي گفت ...مي خواند...فرياد مي زد و نجوا مي كرد عشق را
    اما كاش مي دانستي او نشنيد و رفت!
    *
    و او" ر ف ت " بي آنكه بداند اين قلب ِ پر تپش از چه مي تپد
    *
    ديوونه دنياي ما نداره راه پيش و پس

    پاسخحذف
  7. این تپش ها نوید راه پیش می دهند ...
    راهی طولانی ...
    در کنار کسی که "ن ر ف ت"
    کسی که ماند ....
    کسی که شنید ....

    گذشته ها گذشته ....
    نجوایم راه را باز کرد برای فریادم ...
    این فریاد دیگر راه پس ندارد ...

    فریاد میزنم :
    دوستت دارم لبالب ....

    پاسخحذف
  8. لبالب پر مي شوم از طنش ثانيه ها انگار
    و همينك آرام سجده كرده ام در برابر حسي مقدس
    حس دوست داشتني كه من نجوا كردم و او نشنيده گرفت
    *
    اما انگار شنيد و مردد "رفت" ....اما "رفت...مردد بود ...
    و كاش قبل رفتن تنها اشاره اي مي كرد تا جان مانده را فدايش كنم

    پاسخحذف
  9. گناه از توست ...
    می توانستی جانت را بدون اشاره اش فدایش کنی ...
    می توانستی به جای نجوا فریاد کنی ...

    ولی بدان اگر فریاد می کردی ...
    سر انگشتانت به مانند من یخ میزد ...
    تمام بدنت در این شب تابستانی از سرما می لرزید ...

    می لرزید تا گرمای کسی که شنید و نرفت را بیابد ...
    آری این است حس مقدس عشق ...

    پاسخحذف
  10. و تمام وجودم يخ زده بود
    حتي نتوانستم فرياد كنم "نرو"

    من حتي نتوانستم جان فدا كنم بي اشاره
    خشك شده بودم انگار نمي خواستم باور كنم كه او مرا ترك گفته و ......
    *
    باران مي بارد امشب
    اما نه براي بدرقه ي تو
    براي چشمان خيس من مي بارد اين باران
    تا تو حين رفتن نداني من از براي تو گريستم

    پاسخحذف
  11. عجب بارانی است ...
    بر من هم سخت می بارد ...

    نه برای پنهان شدن اشکهایم ...

    می بارد تا برای اولین بار خیس شوم ...

    این بار دیگر چتر ندارم ...
    آخه فریادم چترم را پاره کرد ...!

    چه خوب شد فریاد زدم ...
    چه حالی دارد زیر باران خیس شدن ...

    این باران گرد و خاک سالیان دراز را از دلم شست ...

    امشب ترسم از خیلی چیزا ریخت ...

    از فریاد زدن نامت ...
    از خیس شدن زیر باران ...

    سپاسگزارم از تو ....

    اما هنوز می گویم چه کنم با دل تنها ...

    پاسخحذف
  12. سنگینی لباس خیس شده ام بر دوشم می افتد ...
    لباس خیسم به تنم چسبیده ...

    تلاش می کنم جدایش کنم ...
    ولی .. نه ...
    چرا از خودم جدایش کنم تنها یادگار این شب زیبا را ...

    پاسخحذف