بیست سال پیش کودکی از نطفه ی عشق متولد شد
با دو پای کودکی دوان دوان در کوچه های امید و مهربانی دوید
با دستانی از مهر و محبت کودکی اش را در قلبی عاشق هدیه کرد به زمین
و باز و باز و باز ... دوید و هدیه داد
کودک عشق و صداقت با قلبی سرشار از امید تک تک نمره های زندگی را دشت کرد ... 15 ... شانزده ... 17 ... 18 ... 19 ... و ....
و ... اکنون توانست از استاد نامهربان روزگار در زنگ هندسه ی زیبایی و محبت و عشق و امید ، نمره ی "بیست " بگیرد ...
امروز او خدای مهربانیست ، لایق است ، لایق پرستیده شدن ... نه خداییست که آنرا نمی بینم
خداییست که در همه حال می بینمش ، حسش می کنم ، لمسش می کنم ...
او نشان داد سنگهای خارای خاکی با محبتند که گل می شوند ...
و گل من خود گل بود و گل ماند ...
----------------------------------
* : به چه قسم بخورم که ایمان داری جز عشق ، تو اگر نبودی زندگی جور دیگر بود ... نه برای من ... نه برای ما ... برای دنیا ... قسم به عشق !
* : یک سال دیگر نزدیک شدیم به مرگ ، اما چه مرگی زیباتر است از در آغوش هم مردن ؟
* : بی رحمانه و صادقانه به تو عشق می ورزم ای سراسر لبریز از عشق ...
ستاره ای که نورش از توست
89.03.12
اومدم برات بنویسم، نمیدونم چی شد که رفتم سراغ مخاطب پ.ن اولت!
پاسخحذفاونجا نوشتم!
و فقط اینجا میتونم بگم:
امیدوارم همیشه نور تو زندگیتون باشه و شادی همدمتون
میلادش مبارک
روحت سلامت
این نظر توسط نویسنده حذف شده است.
پاسخحذفتولد ، عشق ، مرگ
پاسخحذفعشق که تولد را آغاز کرد دیگر مرگ معنا ندارد
کیان ِ عزیزم
پاسخحذفممنونم برای این کار ِ قشنگت
هدیه ی خیلی خوبی بود عشقم : ایکس
و تو می شوی خدای مهربانی ِ من ای بت ِ من
و من سجده می کنم در پیشگاهت
تا شاید بدانی که من دوستت دارم
بوس بوس
سلام. با برگی دیگر از یادداشتهای سال 83 به روزم:
پاسخحذفسبزِ سبز در سبزه زار با هم بودن.
Much greens in plain of being together.
مبارکه ...
پاسخحذفعزیز دلم تولدت مبارک
پاسخحذفتو که نمی نویسی من هم قهر می کنم با خودم
پاسخحذفنمی نویسم و نمی نویسم شاید از رو بروی
اما هرچه می نشینم خبری نیست
در عوض خودم حناق می گیریم
همه حرفها انگار قلمبه می شود و در گلویم می ماند
با خودم کلنجار می روم
نمی شود