نیازی به کلام نبود
آنچه که می گفت و نمی دانست که می دانم
هر آنچه که زیر لب زمزمه می کرد درون حبابهای نفسش می خواندم ...
نمیدانست که می دانم بیشتر از آنچه که فکرش را بکند اما هر روز این منم که سکوت می کنم
نمی دانست فقط چون چشمانش را نمی دید ... اما منی که چشمانش را می خواندم از عمق از بحر ... می دانستم و باز سکوت می کردم
من در چشمش دیدم ...
در انتهای چشمش نوری بود از دنیای بی رحم و هوسبازی که اور را بلعیده بود و او باز در پی اش می دوید
دنیای بی رحمی که دم از عشق می زد در پی هوس ِ آنی ، ماهی را بلعیده بود اما ماهی کوچولو هنوز در پی اثبات می دوید
دنیا نفهمیده بود ماهی کوچولو خود ِعشق است و باز هر روز از عشق حرفهایی را برای دیگران می خواند که از دل ماهی بود ...
و ماهی هنوز توی تنگ کوچک حبس بود ...
آنچه که می گفت و نمی دانست که می دانم
هر آنچه که زیر لب زمزمه می کرد درون حبابهای نفسش می خواندم ...
نمیدانست که می دانم بیشتر از آنچه که فکرش را بکند اما هر روز این منم که سکوت می کنم
نمی دانست فقط چون چشمانش را نمی دید ... اما منی که چشمانش را می خواندم از عمق از بحر ... می دانستم و باز سکوت می کردم
من در چشمش دیدم ...
در انتهای چشمش نوری بود از دنیای بی رحم و هوسبازی که اور را بلعیده بود و او باز در پی اش می دوید
دنیای بی رحمی که دم از عشق می زد در پی هوس ِ آنی ، ماهی را بلعیده بود اما ماهی کوچولو هنوز در پی اثبات می دوید
دنیا نفهمیده بود ماهی کوچولو خود ِعشق است و باز هر روز از عشق حرفهایی را برای دیگران می خواند که از دل ماهی بود ...
و ماهی هنوز توی تنگ کوچک حبس بود ...
ماهی کوچولو، تنگ بلور قصر بلور نیست می دونی ...
تو بخوای بشکنی این تنگ بلور رو می تونی ...
اما ...
انگار تنگ بلور اینبار جای شیشه از سنگ بود ...
ستاره ی کم نور
21 بهمن 1388
ماهی کوچولو قرمز نماد زندگی !
پاسخحذفزندگی تویه یه تُنگ کوچیک ؟
عشقُ تو شیشه کردن چه لذتی به آدم میده ؟
...
سلام. عید باستانی نوروز بر شما و خانواده محترمتان مبارک و فرخنده باد.
پاسخحذفبا برگی دیگر از یادداشتهای سال 83 به روزم:
تو از سکوت مهتاب شعری شده ای برای من
You’ve become a poem from moonlight’s silence for me
چقدر زیبا نوشته بودی
پاسخحذفواقعا دنیا پر از ماهیهائی شده که در حباب بلورینی که زمانی فکر میکردنند قصر طلائی است پر شده
دنیا وارونه شده