۱۳۸۹ مهر ۱۶, جمعه

آدنیس

از چشم ترت ، پس ماه آذار آمد و غم بارانش را همیشگی نهاد بر پرده
بر گلبرگش شبنمی و بر قلبش آدیشه

از پس تیرگی آیدش آسمان هور تا نماید گلچهره

تابشش بر افشاند خون سرخ و ره آزادبه
این است اسطوره ی ساز خوشچهره

.

.

آدنیس بنمای رخ عشق به هور به جهان ...
 
 
 
 
ستاره ی کم نور
89.07.15
----------------------------------
 
* آدنیس : گلی به رنگ زرد و قرمز که فقط هنگام تابش خورشید باز می شود.

۱۳۸۹ خرداد ۱۲, چهارشنبه

تولد یک عشق


بیست سال پیش کودکی از نطفه ی عشق متولد شد
با دو پای کودکی دوان دوان در کوچه های امید و مهربانی دوید
با دستانی از مهر و محبت کودکی اش را در قلبی عاشق هدیه کرد به زمین
و باز و باز و باز ... دوید و هدیه داد

کودک عشق و صداقت با قلبی سرشار از امید تک تک نمره های زندگی را دشت کرد ... 15 ... شانزده ... 17 ... 18 ... 19 ... و ....
و ... اکنون توانست از استاد نامهربان روزگار در زنگ هندسه ی زیبایی و محبت و عشق و امید ، نمره ی "بیست " بگیرد ...

امروز او خدای مهربانیست ، لایق است ، لایق پرستیده شدن ... نه خداییست که آنرا نمی بینم
خداییست که در همه حال می بینمش ، حسش می کنم ، لمسش می کنم ...

او نشان داد سنگهای خارای خاکی با محبتند که گل می شوند ...
و گل من خود گل بود و گل ماند ...

----------------------------------

* : به چه قسم بخورم که ایمان داری جز عشق ، تو اگر نبودی زندگی جور دیگر بود ... نه برای من ... نه برای ما ... برای دنیا ... قسم به عشق !
* : یک سال دیگر نزدیک شدیم به مرگ ، اما چه مرگی زیباتر است از در آغوش هم مردن ؟
* : بی رحمانه و صادقانه به تو عشق می ورزم ای سراسر لبریز از عشق ...


ستاره ای که نورش از توست
89.03.12

۱۳۸۹ فروردین ۱۲, پنجشنبه

تو را دوست دارم ...


من تو رو دوست دارم ... تنهات نمی زارم
من تو رو این لحظه این دم ... از ته دلم می خونم ...
من تو رو دوست دارم ... تویی تنها آنچه دارم
من تو رو امروز همینجا ... واسه ی همیشه دارم ...

اون روزی که تو رو دیدم ... حتی فکرشم نداشتم ...
که یه روز دستای سردت ... یا که اون آغوش گرمت .. به روی قلب من وا شه
می دونم تو هم می دونی ... که این همه صبوریت ... باعث شد من و تو ما شه

من تو رو دوست دارم ... تو رو دوست دارم ...دیگه تنهات نمی زارم ...
من تو رو دوست دارم ... تو رو دوست دارم ... تو بدون که هستی آروم و قرارم ...



ستاره ی کم نور

۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

ماهی کوچولو ...

نیازی به کلام نبود
آنچه که می گفت و نمی دانست که می دانم
هر آنچه که زیر لب زمزمه می کرد درون حبابهای نفسش می خواندم ...
نمیدانست که می دانم بیشتر از آنچه که فکرش را بکند اما هر روز این منم که سکوت می کنم
نمی دانست فقط چون چشمانش را نمی دید ... اما منی که چشمانش را می خواندم از عمق از بحر ... می دانستم و باز سکوت می کردم
من در چشمش دیدم ...
در انتهای چشمش نوری بود از دنیای بی رحم و هوسبازی که اور را بلعیده بود و او باز در پی اش می دوید
دنیای بی رحمی که دم از عشق می زد در پی هوس ِ آنی ، ماهی را بلعیده بود اما ماهی کوچولو هنوز در پی اثبات می دوید
دنیا نفهمیده بود ماهی کوچولو خود ِعشق است و باز هر روز از عشق حرفهایی را برای دیگران می خواند که از دل ماهی بود ...
و ماهی هنوز توی تنگ کوچک حبس بود ...

ماهی کوچولو، تنگ بلور قصر بلور نیست می دونی ...
تو بخوای بشکنی این تنگ بلور رو می تونی ...

اما ...
انگار تنگ بلور اینبار جای شیشه از سنگ بود ...

ستاره ی کم نور
21 بهمن 1388

۱۳۸۸ دی ۲۹, سه‌شنبه

شازده کوچولو ...





عشق ، در آغوش کشیدن ساقه ی گل سرخ بی خارم است
نفس ، لمس شبنمهای گلبرگهایش با لبانم است
ابد ، در دست گرفتن برگهای گل سرخم است
.
.
.
قطره قطره باران جمع میکنم و دریا می سازم از آن ...
گلم را درون گلدان دریاییم میگذارم ... تا بنوشد جرعه ای از عشقی با هورم گرم هم نفسی روی سیاره ی ابدیت ...






ستاره ای کم نور
88.10.29

۱۳۸۸ دی ۱۹, شنبه

همیشه توی دستات تشنه ی آغوشم ...

جایی که آبی آسمان و آبی دریا در هم می تنند ... در دور دست ... سایه ی کشتی پیداست ...
نزدیکتر مرغانی بر فراز آب پرواز میکنند و گهگاه به دور یکدیگر می چرخند ...
فانوس دریایی خبر از نزدیک شدن غروب  میدهد و همچنان استوار بر اسکله ی سنگی ایستاده ...

اینجا ... درست در اینجا من و تو بر تپه ای از ماسه آرمیده ایم ... در آغوشت کشیده ام ، دور دست زیباست ...
پاهای برهنه از کفشت را به لمس ماسه ها رها کردی و دستان پاکت را به شانه های ماسه ایم مشغول ساخته ای ...
ساحل را می بوییم ...
آرام گرمای نفست بر سرمای گوشم از ترس می گوید ... ترس از ما ، من و تو ...
پاسخم را در نفسهایم که به شماره افتاده اند پنهان میکنم ...
.
نترس ، به دور دستها نگاه کن ، به کشتی ای که روزی من و تو را با خود خواهد برد بنگر ...
.
.
من هم می ترسیدم ، می ترسیدم از روزی که مرگ به سراغم بیاید و آغوش گرممان را باز کند ...
.
.
نترس، نترس ...



ستاره ای کم نور
88.10.18

۱۳۸۸ دی ۱۲, شنبه

....

.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

...   ...  ...
88.10.12