جایی که آبی آسمان و آبی دریا در هم می تنند ... در دور دست ... سایه ی کشتی پیداست ...
نزدیکتر مرغانی بر فراز آب پرواز میکنند و گهگاه به دور یکدیگر می چرخند ...
فانوس دریایی خبر از نزدیک شدن غروب میدهد و همچنان استوار بر اسکله ی سنگی ایستاده ...
اینجا ... درست در اینجا من و تو بر تپه ای از ماسه آرمیده ایم ... در آغوشت کشیده ام ، دور دست زیباست ...
پاهای برهنه از کفشت را به لمس ماسه ها رها کردی و دستان پاکت را به شانه های ماسه ایم مشغول ساخته ای ...
ساحل را می بوییم ...
آرام گرمای نفست بر سرمای گوشم از ترس می گوید ... ترس از ما ، من و تو ...
پاسخم را در نفسهایم که به شماره افتاده اند پنهان میکنم ...
.
نترس ، به دور دستها نگاه کن ، به کشتی ای که روزی من و تو را با خود خواهد برد بنگر ...
.
.
من هم می ترسیدم ، می ترسیدم از روزی که مرگ به سراغم بیاید و آغوش گرممان را باز کند ...
.
.
نترس، نترس ...
ستاره ای کم نور
88.10.18
نزدیکتر مرغانی بر فراز آب پرواز میکنند و گهگاه به دور یکدیگر می چرخند ...
فانوس دریایی خبر از نزدیک شدن غروب میدهد و همچنان استوار بر اسکله ی سنگی ایستاده ...
اینجا ... درست در اینجا من و تو بر تپه ای از ماسه آرمیده ایم ... در آغوشت کشیده ام ، دور دست زیباست ...
پاهای برهنه از کفشت را به لمس ماسه ها رها کردی و دستان پاکت را به شانه های ماسه ایم مشغول ساخته ای ...
ساحل را می بوییم ...
آرام گرمای نفست بر سرمای گوشم از ترس می گوید ... ترس از ما ، من و تو ...
پاسخم را در نفسهایم که به شماره افتاده اند پنهان میکنم ...
.
نترس ، به دور دستها نگاه کن ، به کشتی ای که روزی من و تو را با خود خواهد برد بنگر ...
.
.
من هم می ترسیدم ، می ترسیدم از روزی که مرگ به سراغم بیاید و آغوش گرممان را باز کند ...
.
.
نترس، نترس ...
ستاره ای کم نور
88.10.18
آنروز که دستانت باز ِ آغوشی گرم بود من فراموش افق بودم و امروز که تو در افق در انتظاری، من تشنه ی آغوش... چه دیر است برای رسیدن و تو چه دوری برای بودن...من به لحظه های بودنت دل بسته ام و برای رفته هایت قایقی خواهم فرستاد تا باز گردی به ساحل شنی پلک های خیسم...
پاسخحذفقشنگه، خیلی
پاسخحذفوقتی دلم گرفته ("غم تموم عالم تو سینه ام جمع شده")
وقتی بغض گلویم انتظار خیس شدن چشمانم را میکشد تا بترکد.
من نیز بدنبال آغوشی برای آرام شدن میگردم.
آغوشی گرم ولی بی منت ، آرام ولی بی حسرت
حسرت ازدست دادن
آغوش تو، توی که مرا عاشقانه دوست داری و من تو را.
دلم تنگه، تنگ آن روزهای که مادرم مرا در آغوش میگرفت و من که دیگر بی نیاز میشدم ، تمام هستی برایم بی ارزش میشد، مگر میشد از آن گرما دل کند. آخ ...آخ ... کاش میشد دوباره کودکی بودم در آغوش مادرم...
چه رمانتیک بود
پاسخحذفاشک تو چشمام جمع شد
با اینکه عادت کردم به بی معرفتی و بی معرفتیت
ولی بازم به رسم عادت دیرینه سر میزنم به وبلاگت[چشمک]
و
ممنون از اینکه لینکم کردی[لبخند]
شاد باشی و پیروز
...غزال...
نترس ، به دور دستها نگاه کن ، به کشتی ای که روزی من و تو را با خود خواهد برد بنگر ...
پاسخحذفآن کشتی نجات خواهد آمد
من مطمئنم
متشکرم گلم
پاسخحذفمن هم به خاطر تو آهنگش و عوض نمیکنم
دوست دارم خیییییییییییییییلی زیاد